نوشته شده توسط : میثم قبادی


نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن

 

ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد




:: بازدید از این مطلب : 447
|
امتیاز مطلب : 104
|
تعداد امتیازدهندگان : 33
|
مجموع امتیاز : 33
تاریخ انتشار : پنج شنبه 30 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : میثم قبادی

 

 

 

قطعه ای زیبا و عاشقانه در وصف دیدار یار

. . .  

کاش می دانستی... بعداز آن دعوت زیبا به ملاقات خودت ... من چه حالی بودم!

 



:: بازدید از این مطلب : 470
|
امتیاز مطلب : 85
|
تعداد امتیازدهندگان : 29
|
مجموع امتیاز : 29
تاریخ انتشار : چهار شنبه 29 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : میثم قبادی

جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد.

 

رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت.


مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت،


 به او گفت پادشاه ، اهل معرفت است،


 اگر احساس کند    . . .



:: بازدید از این مطلب : 397
|
امتیاز مطلب : 88
|
تعداد امتیازدهندگان : 28
|
مجموع امتیاز : 28
تاریخ انتشار : سه شنبه 28 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : میثم قبادی

یلدا نام فرشته ای است بالا بلند، با تن پوشی از شب و دامنی از ستاره. یلدا نرم نرمک با مهرآمده بود.

 

با اولین شب پاییز و هر شب ردای سیاهش را قدری بیش تر بر سر آسمان می کشید تا آدم ها زیر گنبد کبود آرام بخوابند. 

 

یلدا هرشب بر بام آسمان و در حیاط خلوت خدا راه می رفت ولابه لای خواب های زمین، لالایی اش را زمزمه می کرد.

 

گیسوانش در باد می وزید و شب   . . . 



:: بازدید از این مطلب : 399
|
امتیاز مطلب : 82
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : میثم قبادی

قطره‌ دلش‌ دریا می‌خواست. خیلی‌ وقت‌ بود که‌ به‌ خدا گفته‌ بود.

 

هر بار خدا می‌گفت: از قطره‌ تا دریا راهی‌ست‌ طولانی. راهی‌ از رنج‌ و عشق‌ و صبوری.

 

هر قطره‌ را لیاقت‌ دریا نیست.

 

قطره‌ عبور کرد و گذشت. قطره‌ پشت‌ سر گذاشت.

 

قطره‌ ایستاد و  . . . 

 



:: بازدید از این مطلب : 444
|
امتیاز مطلب : 92
|
تعداد امتیازدهندگان : 29
|
مجموع امتیاز : 29
تاریخ انتشار : سه شنبه 26 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : میثم قبادی

جلسه محاکمه عشق بود و قاضی عقل ، وعشق محکوم بود به تبعید به دورتریند نقطه مغز یعنی فراموشی .

 

قلب تقاضای عفو عشق را داشت ولی همه اعضا با او مخالف بودند.

 

قلب شروع کرد به طرفداری از عشق، آهای چشم مگر تو نبودی که هر روز آرزوی دیدنش را داشتی،

 

ای گوش مگر تو   . . .



:: بازدید از این مطلب : 468
|
امتیاز مطلب : 85
|
تعداد امتیازدهندگان : 28
|
مجموع امتیاز : 28
تاریخ انتشار : سه شنبه 25 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : میثم قبادی

چهار شمع به آرامی می سوختند، محیط آن قدر ساکت بود که می شد صدای صحبت آنها را شنید.

 

 

اولین شمع گفت: « من صلح هستم، هیچ کس نمی تواند مرا همیشه روشن نگه دارد.

 

 فکر می کنم که به زودی خاموش شوم.

 

هنوز    . . .

 



:: بازدید از این مطلب : 290
|
امتیاز مطلب : 79
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25
تاریخ انتشار : سه شنبه 24 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : میثم قبادی

 

یکی بود یکی نبود وقتی خورشید طلوع کرد از پشت پنجره

 

کلبه ای قدیمی،شمع سوخته ای را دید که از عمرش لحظاتی بیش نمانده بود.

 

به او پوزخندی زد و گفت:

 

دیشب تا صبح،خودت را فدای چه کردی؟

 

شمع گفت  . . . 



:: بازدید از این مطلب : 452
|
امتیاز مطلب : 80
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26
تاریخ انتشار : 23 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : میثم قبادی

حدود دویست و پنجاه سال پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت

 

با مرد خردمندی مشورت کرد  و تصمیم گرفت

 

 تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند.

 

وقتی خدمتکار پیر قصر ماجرا را شنید بشدت غمگین شد،

 

چون دختر او مخفیانه عاشق شاهزاده بود،

 

دخترش  . . .



:: بازدید از این مطلب : 325
|
امتیاز مطلب : 80
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26
تاریخ انتشار : 22 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : میثم قبادی

شیوانا با دوتن از شاگردانش همراه کاروانی به شهری دور می رفتند.

 

با توجه به مسافت طولانی راه و دوری مقصد ،

 

         

 طبیعی بود که بسیاری از مردان کاروان بدون همسرانشان و تنها سفر می کردند

 

 و وقتی به استراحتگاهی می رسیدند بعضی از مردان پی خوشگذرانی می رفتند . . .

 



:: بازدید از این مطلب : 306
|
امتیاز مطلب : 77
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26
تاریخ انتشار : سه شنبه 21 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : میثم قبادی

 این مطلب برنده ی 3 جایزه بلورین شده ..........

نشستم کنارش , روی نیمکت سفیدنیگام نکرد ,

 

نیگاش کردم یه دختر بچه پنج شیش ساله با موهای خرمایی و لبای قلوه ای

 

-سلام کوچولو ,سرشو برگردوند و لبخند زد - سلام ,

 

چشاش    . . . 

 



:: بازدید از این مطلب : 226
|
امتیاز مطلب : 75
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25
تاریخ انتشار : 20 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : میثم قبادی

آرش گفت: زمین کوچک است.

 

تیر و کمانی می خواهم تا جهان را بزرگ کنم.

 

بهْ‌‌آفرید گفت: بیا عاشق شویم.

 

جهان بزرگ خواهد شد، بی تیر و بی کمان.

 

 بهْ‌آفرید کمان  . . .

 



:: بازدید از این مطلب : 225
|
امتیاز مطلب : 73
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
تاریخ انتشار : 19 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : میثم قبادی

شیر نری دلباخته‏ی آهوی ماده شد.
 

 

شیر نگران معشوق بود و می‏ترسید

 

بوسیله‏ی حیوانات دیگر دریده شود.
 

از دور مواظبش بود...
 

 

پس چشم از آهو برنداشت تا یک بار  . . .
 



:: بازدید از این مطلب : 252
|
امتیاز مطلب : 76
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
تاریخ انتشار : 18 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : میثم قبادی

 

 

اگه امشب خیس شدی نترس، جیش نکردی!

من برات یه دریا بوس فرستادم !!!

 

 

دیدار شما آرزوی ماست !

(روابط عمومی چشمان بی قرار)

 



:: بازدید از این مطلب : 217
|
امتیاز مطلب : 66
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : دو شنبه 17 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : میثم قبادی



مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و قرار ازدواج می گذارند.

 

 

دختر جوان به دلیل رفت و آمد هایی که به دربار شاه داشته ،

 

پس از مدتی مورد توجه شاه قرار گرفته و شاه به او پیشنهاد ازدواج می دهد.

 

 

دوستان نزدیک اوستا که از این جریان باخبر می شوند،

 

به هر نحوی که اوستا متوجه خیانت نامزدش  . . .

 



:: بازدید از این مطلب : 243
|
امتیاز مطلب : 74
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
تاریخ انتشار : 16 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : میثم قبادی
یک کرگدن جوان، تنهایی توی جنگل می رفت.
 
 
دم جنبانکی که همان اطراف پرواز می کرد، او را دید و از او پرسید که چرا تنهاست.
 
 
کرگدن گفت: همه کرگدن ها تنها هستند.
 
 
دم جنبانک گفت: یعنی تو یک دوست هم نداری؟
 
 
کرگدن پرسید: دوست یعنی چی؟
 
 
دم جنبانک گفت: دوست، یعنی کسی که با تو بیاید، دوستت داشته باشد و به تو کمک بکند.
 
 
کرگدن گفت: ولی . . .


:: بازدید از این مطلب : 222
|
امتیاز مطلب : 74
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
تاریخ انتشار : 15 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : میثم قبادی

جوانی چند روز قبل از عروسی آبله ی سختی گرفت و بستری شد...

 

نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبت هایش از درد چشم خود می نالید

 

بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند...

 

مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزدش می رفت و از درد چشم می نالید.

 

موعد عروسی فرا رسید . . .



:: بازدید از این مطلب : 219
|
امتیاز مطلب : 75
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25
تاریخ انتشار : 13 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : میثم قبادی

 

شاگرد از استاد پرسید عشق یعنی چی؟

 

 

استاد به شاگرد گفت برو به گندم زار و پرپشت ترین خوشه را بیار

 

 

شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت:

 

 

استاد پرسید: چه آوردی ؟

 

 

با حسرت جواب داد:هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم

 

و به امید پیداکردن . . .



:: بازدید از این مطلب : 216
|
امتیاز مطلب : 71
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
تاریخ انتشار : دو شنبه 13 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : میثم قبادی

زن وشوهری بیش از ۶۰ سال با یکدیگر زندگی مشترک داشتند.

 

آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند.

 

در مورد همه چیز با هم صحبت می کردند و هیچ چیز را از یکدیگر مخفی نمیکردند

 

مگر یک چیز: یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود

 

هرگز آن را باز نکند و در مورد آن هم چیزی نپرسد.

 

در همه ی این سالها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود و در مورد جعبه فکر نمی کرد.

 

اما بالاخره یکروز پیرزن به بستر بیماری افتاد و پزشکان از او قطع امید کردند

 

. . .

 



:: بازدید از این مطلب : 267
|
امتیاز مطلب : 75
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25
تاریخ انتشار : 11 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : میثم قبادی

1) در حالی که با هم موسیقی ملایم و شاعرانه گوش می کنید آرام حرکت کنید.

2) اولین قرار ملاقاتتان را از نو خلق کنید.

3) احساسات واقعی خود را روی کاغذ بیاورید.

4) به احترام عشقتان یک مهمانی ترتیب دهید.

5) به هنگام تماشای تلویزیون دستان یکدیگر را بگیرید.

6) بعد از ظهر یک روز . . . 



:: بازدید از این مطلب : 370
|
امتیاز مطلب : 73
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : 10 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : میثم قبادی



:: بازدید از این مطلب : 316
|
امتیاز مطلب : 78
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25
تاریخ انتشار : 10 دی 1389 | نظرات ()